بالاخره مامان شدم
دیروز برای اولین بار به من گفتی "مامانی"، با عجله داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که از پشت سر شنیدم خیلی واضح گفتی " مامانی" ، برگشتم، بغلت کردم و بوسیدمت. خودت نمیدونستی که چه لطف بزرگی در حقم کردی و با بی حوصلگی می خواستی از دستم در بری. مدتها بود منتظر این کلمه بودم. امیدوارم همه کسایی که آرزوش رو دارن خیلی زود این کلمه رو از زبون بچه هاشون بشنون. وقتی اسمت رو صدا میزنم تو هم تکرار می کنی. دیگه اسم خودت رو یاد گرفتی. چین های گردنت دیگه باز شده و از اون حالت بچه گونه دراومده. الان گردنت دو رنگ داره ( اون قسمتهایی که داخل چین بودن رنگشون روشن تره). از یه بابت خوشحالم چون شستن گردنت راحت تر شده. از طرفی دلم براشون تنگ میشه .....
نویسنده :
مامانی
12:09